اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟
-
عنوان کتاب:
اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟
- نویسنده: محمد صالح علا
- ناشر: پوینده
- سال نشر: 1394
- دسترسی:
-
"محمد صالح علا" شاعر و نویسنده بااحساس معاصر است، کتاب او شامل پنج داستان (روزی که من عاشق شدم، تابستان جان است، جلال آباد، از ذائقه ی جغور بغوری تا شرمی گل بهی، پشت پلک تر پاییز، به حجله رفتن زن بیوه و بن بست آینه) با نثری روان است که اکثر آنها به طرق مختلف از دوست داشتن و عشق حرف میزنند و حسی خاص و دلچسب را آرام آرام به درونت تزریق میکنند. مضمون عشق در اکثریت آثاری که از قلم "محمد صالح علا" خلق شده به چشم میخورد و چه بهتر که چنین مضمونی را نویسندهای شاعر مسلک روایت کند برای درک بهتر فضای کتاب بهتر است بخشی از آن را بخوانیم:
"پنجشنبه ۱۴ اسفند، ساعت ۱۱ صبح من عاشق شدم. هوا ابری بود و همهی بارانهای عالم سر من میریخت. گفتن از آن روزی که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را بخارانی، نه بیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، به هر طرف که میدوی شعلهورتر میگردی. چیزی به ظهر نمانده بود، تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم. روزی که من عاشق شدم، عالم توفانی شد. پنجرهها و درها باز و بسته میشدند و شرق و شورق به هم میخوردند. شیشهها میریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من عاشق شدم، دریای مازندران با جنگل و بیشتر درختان اش عازم من بودند. کوهها کج و معوج میشدند. غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان میرفتم، شیراز به استقبالم میآمد. من تا سه شمردم و پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان میآمد، من هم از روی سپاسگزاری دولا شدم و دست خودم را بوسیدم. همان دستی که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم پیش پیش خبر داشتم. میدانستم، چون حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم، دانشجوی کارگردانی. روزی حوالی دانشگاه تهران میرفتم تا کتابی از مارتین اسلین درباره کرگدن اوژن یونسکو پیدا کنم. ابتدای فرصت پیاده شدم. آن طرف خیابان پیرمردی را دیدم که گریه میکرد. پرسیدم « ا پس چرا گریه میکنی؟ » در میان بغضی گفت: « پولمو نداد و رفت.... » گفتم: « کی؟ » گفت: « فال ازم خرید. پاکت را پاره کرد، فال اشو دید، پول نداده گذاشت و رفت. » گفتم: « عیبی نداره. بده به من. من خودم عاشق فال خونده شده، کاسه لب پر، اشک ریختهام. » فال را گرفتم. دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی حالا من تا سه شمردم و عاشق شدم، خدای نکرده اگر تا هفت میشمردم چه میشدم! زمین غمگین بود."
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.
- نویسنده: محمد صالح علا