خاطرات پس از مرگ براس کوباس

  • عنوان کتاب: خاطرات پس از مرگ براس کوباس
  • نویسنده: ماشادو د آسیس
  • مترجم: عبدالله کوثری
  • ناشر: 1398
  • سال نشر: مروارید
  • دسترسی:

    مشاهده وضعیت امانت

  • کتاب خاطرات پس از مرگ براس کوباس در سال 1880 توسط اشادو د آسیس نویسنده برزیلی خلق شد. او این رمان زیبا را چنین شروع می‌کند: «من نویسنده ای فقید هستم اما نه به معنای آدمی که چیزی نوشته و حالا مرده بلکه به معنای آدمی که مرده و حالا دارد می‌نویسد.» نمونه‌ای تازه و بدیع که شما را وامی‌دارد داستان را از زبان راوی‌ای مرده که خاطرات زندگانی خود را از انتها به ابتدا تعریف می‌کند بخوانید، به این ترتیب راوی این زندگی‌نامه آزاد است تا فارغ از دغدغه‌های آدمی زنده، زندگی خود را روایت کند و روایت این زندگی فرصتی می‌شود تا نویسنده تیزبین و متفکر با زبانی آمیخته به طنزی شکاکانه زیر و بم وجود آدمی عواطف و هیجانات بلندپروازی‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌های او را از کودکی تا دم مرگ پیش روی ما بگذارد و پرسش‌هایی ناگزیر را در ذهنمان بیدار کند.

    این کتاب بعد از ترجمه شدن به زبان انگلیسی مورد استقبال فراوان و در شمار صد رمان بزرگ جهان قرار گرفت و نویسنده آن امروز بزرگ‌ترین نویسنده امریکای لاتین در قرن نوزدهم و به عقیده برخی منتقدان، مثل سوزان سانتاگ، بزرگ‌ترین نویسنده این قاره در دو قرن اخیر به شمار می‌رود. مترجم کتاب عبدالله کوثری است که تاکنون ترجمه‌های خوبی را از او در ادبیات لاتین ( مانند رمان سور بز، رمان جنگ آخر زمان و ...) خوانده‌ایم نیز ترجمه‌ای زیبا ارائه داده است.

    در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

    اولین بار بود که مردن آدمی را می‌دیدم. مرگ را فقط از گفته‌های این و آن می‌شناختم. فوق فوقش آن را در چهره‌ی سنگ شده‌ی جسدی در راه گورستان دیده بودم، یا پیچیده در آرایه‌هایی که آموزگاران تاریخ باستان بر آن پوشانده بودند، مرگ خدعه‌آمیز قیصر، مرگ پاکبازانه‌ی سقراط، مرگ سرافرازانه‌ی کاتو. اما این ستیز نهایی میان بودن و نبودن، نفس مرگ است در کنشی دردناک، فشارنده و تشنج‌آور و بی‌بهره از هر آرایه‌ی سیاسی و فلسفی، مرگ کسی که دوست می‌داری. هیچ‌وقت با چنین چیزی روبرو نشده بودم. گریه نکردم. خوب یادم هست که اصلا گریه نکردم. چشمهام بی‌حالت بود و بُلْه، گلویم گرفته، ذهن‌ام گیج و حیران. چی؟ موجودی به آن نجابت، به آن سربراهی، به آن پاکی، کسی که هیچ‌وقت اشک رنجیدگی به چشم کسی نیاورده بود، مادری سراپا محبت، همسری بی‌غل و غش، می‌بایست این‌جور بمیرد، تباه‌شده، جویده شده زیر دندان تیز مرضی بی‌شفقت؟ این همه به نظرم نابه‌جا و نامعقول می‌آمد.

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)
    610   دفعه آخرین ویرایش در شنبه, 17 خرداد 1399 ساعت 09:41

نظر دادن

از پر شدن تمامی موارد الزامی ستاره‌دار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.

آيكون مراجعه

608000کتاب چاپی
2430نشریه چاپی
32600پایان‌نامه
3268865منابع الکترونیکی
102سیستم‌های رایانه
23600اعضاء