آخرین دختر، سرگذشت من از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی (داعش)
-
عنوان کتاب:
آخرین دختر، سرگذشت من از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی (داعش)
- نویسنده: نادیا مراد
- مترجم: سمیرا چوبانی
- ناشر: کوله پشتی
- سال نشر: 1398
- دسترسی:
-
ناديا مراد سال 1993 درکوچو، روستای ایزدیهای عراق در منطقهی سنجار به دنیا آمد. نادیا با 8 برادر، دو خواهر و مادرش در این روستای فقیر زندگی میکرد. علیرغم تمام تبعیضها و مشکلات آنها تا سال 2014 زندگی آرامی داشتند تا اینکه سال 2014 داعش به کوچو آمد و زندگی نادیا و مردمش را برای همیشه تغییر داد. نادیا به موصل برده شد و همراه با هزاران دختر ایزدی دیگر در بازار بردهفروشی داعش خریدوفروش شد. چندین شبهنظامی نادیا را به اسارت گرفتند و بارها موردتجاوز و ضربوشتم قرار گرفت. او درنهایت موفق شد ازطریق خیابانهای موصل فرار کند و در خانه یک خانواده مسلمان اهل تسنن پناه بگیرد. بزرگترین پسر آن خانواده زندگی خود را بهخطر میاندازد تا او را قاچاقی به مکانی امن برساند. در نهایت او خودش را به باقیماندهی خانوادهاش برساند و سپس به آلمان فرار کند.
سرگذشت نادیا بهعنوان شاهدی بر وحشیگری خلافت اسلامی، نجاتیافتهای از تجاوز، یک پناهنده و یک ایزدی است. او سه ماه اسیر خلافت اسلامی داعش بود و در این سه ماه با وحشیانهترین رفتارها مواجه شد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
ناصر از او تشکر کرد، کرایهاش را داد، وسایلمان را از ماشین جمع کردیم. شروع به راه رفتن به سوی ایست بازرسی کردیم، تنها آدمهایی بودیم که در شانهی خاکی جاده راه میرفتند. ناصر از من پرسید: «خستهای؟» و من سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: «خیلی خستهام.» حس میکردم که تمام آب بدنم کشیده شده و هنوز امیدوار نبودم که بتوانیم تمام مسیر را موفق طی کنیم. نمیتوانستم به بدترین تصوری که با هر قدمی که بر میداشتم فکر نکنم- داعش ما را همین حالا در حالیکه راه میرفتین میگرفت یا پیشمرگه ناصر را بازداشت میکرد. کرکوک شهری خطرناک بود، اغلب صحنهی جنگهای فرقهای حتی قبل از جنگ با داعش بود و خودمان را تصور کردم که در یک ماشین حاوی بمب یا بمب دست ساز گزفتار میشویم و کارمان تمام میشود. هنوز سفری طولانی در پیش داشتیم.
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.
- نویسنده: نادیا مراد