رمان عوضی کتاب دیگری از ژوئل اگلوف رمان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس و مطرح معاصر فرانسوی است که پس از رمان منگی نوشته شده است. داستان مردی که نمی‌داند کیست. رمان عوضی داستان مردی است که همیشه با دیگران اشتباه گرفته می‌شود، در حالی که خود نیز از شناسایی هویت واقعی‌اش عاجز است.

“گفتنشان ساده است. تمامشان هم در یک روز. همه‌ی این‌ها به خاطر فیزیک خیلی عادی‌ام نصیبم می‌شود. با این قیافه‌ی معمولی که من دارم، آدم نمی‌تواند بی‌جلب‌توجه از جایی رد شود. دو چشم، یک دماغ، یک دهان، این‌ها الزاما همیشه کسی را یاد کسی می‌اندازند”.

او ناتوان در پاسخ به کیستی خویش، به ناچار دست به خیال‌پردازی می‌زند. تنها نقطه‌ی اتکا و اتصال او زنی است که هر یک‌شنبه در میان، برای دیدن او به آسایشگاه سالمندان می‌رود. در واقع، نمی‌داند آن زن کیست. شاید عمه‌ی بزرگ یا عمه‌ی پدر و مادرش و در جایی می‌گوید شاید مادرش باشد. “درست نمی‌دانم. زیاد مهم نیست. به‌هرحال زنی است که با من خیلی مهربان بوده و بچه که بودم بهم آب‌نبات می‌داد”.