میخائیل و مارگریتا: داستانی شگفت انگیز از عشق، خیانت و سانسور
-
عنوان کتاب:
میخائیل و مارگریتا: داستانی شگفت انگیز از عشق، خیانت و سانسور
- نویسنده: جولی لکسترام هایمز
- مترجم: سودابه قیصری
- ناشر: کوله پشتی
- سال نشر: 1398
- دسترسی:
-
میخائیل بولگاکف،( نویسندهٔ مشهور مرشد و مارگریتا)، اینبار در این رمان خود موضوع داستان است، مثلث عشقی او و یک مأمور پلیس مخفی استالین و مارگریتای فریبنده، برای هرسهٔ آنها در روسیهٔ دههٔ ۱۹۳۰ عواقب اجتناب ناپذیری بوجود میآورد. زمانهای که ابراز عقیده با قوانین حکومتی سانسور میشد و به طور ترسناکی، آیینهٔ سرکوب سیاسی در جهان امروز است.
سال ۱۹۳۳ است و شغل رشک برانگیز بولگاکف در آستانهٔ از بین رفتن است. دوست و مراد او، اوسیپ ماندلشتامِ شاعر، دستگیر، شکنجه و به تبعید فرستاده شده است. همزمان یک مأمور مرموز پلیس مخفی استالین، وسواس گونه فکر میکند بولگاکف دشمن حکومت است. بولگاکف عاشق مارگریتا میشود که به طرز خطرناکی رکگوست و همین اوضاع را بدتر میکند. او در حالی که با خطر دستگیری روبهروست و شیفته و شیدای مارگریتاست، انگیزهای مییابد تا شاهکار خود، مرشد و مارگریتا را بنویسد؛ داستانی هزل که قدرت و قدرتمندان را به شدت به بوتهٔ نقد میکشد، با سیر و حرکت بین داستانخوانی در خانههای روشنفکران مسکو و گولاگهای سیبری، میخائیل و مارگریتا، مثلث عشقی پرشوری را شرح و همزمان پرترهای از کشوری به دست میدهد که ادبیات رفیع آن، توسط دیکتاتوریای که تحمل هیچ تفکر مخالفی را نداشت، به اغما میرفت. مارگریتا زنی قوی، ایدئالیست و اغواگر است که دو مردِ متفاوت، عاشقانه پرستش میکنند و هر دوی آنها در تلاش برای حفاظت او از دسیسههای رژیمی که کارش قربانی کردن آدمهاست، شکست میخورند..
در بخشی از داستان میخوانیم:
هوای بیرون تازه و لطیف بود و بخاطر باران غروب، تا حدودی خنک شده بود و از پنجرهی پشتِ بولگاکف باد به درون میوزید. چراغ الکلیهای کوتاه روی هر میز با حبابهای مات کوچکی محافظت میشدند و شعلهشان نمیلرزید. سایر مشتریها که در نور کم عرق میریختند، در جای خود وول میخوردند. صدای گفت و گوها هم خاموشی گرفته بود. چندمیز دورتر، زنی با لباس نارنجی چروک، به مرد مسنتری که ریش بزیاش به شکل بدی رنگ شده بود، خاویار میخوراند. سمت راست آنها، مرد دیگری، یک شاغر درجه دو، با دو همراه خود بحث میکرد و انگشتش را کف دستش میکوبید، با این همه، حرفهایش به نظر مبهم و فاقد جدیت بود. نزدیک درهای ایوان، گروه موسیقی، ملودی آرامی را با صدایی پایین مینواخت."
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.
- نویسنده: جولی لکسترام هایمز